امیرمنصور رحیمیان | شهرآرانیوز - یک سال وخوردهای از روزی که این بیماری منحوس، قدم نامبارکش را روی این کره گذاشته است، میگذرد. در این مدت هم نگذاشته است آب خوش از گلوی هیچ بنی بشری پایین برود. هر روز خبر مردن آدمها از معمولی و سیاسی و هنرمند و ورزشکار و دیگر آدمهایی که همه شان مهم بوده اند، شنیده ایم. خودمان هم شاید گرفته ایم و خوب شده ایم و گفته اند که امکان ابتلای دوباره هم منتفی نشده است؛ وضعی که پایانش با خالق است و با این اوضاع واحوال واکسیناسیون در کل دنیا، همچنان قرار است ادامه داشته باشد. هر روز هم مجبورم بیماری را به چیزی تشبیه کنم. روزی گنجشک ترسان و روزی هم مگس.
کرونا مثل مگسی سمج شده است که فعلا زورمان به آن نمیرسد و آدم را دچار استیصال کرده است. از روی دستمان کیشش میکنیم، مینشیند روی گونه مان، از آنجا میرانیمش، میآید روی دماغمان مینشیند و از آنجا هم که میپرانیمش، مینشیند بر فرق سرمان. هربار هم نکبتتر و عوضیتر از بار قبل. با شکلهای جدید و آپشنهای اضافه. از نوع معمولی اش گرفته تا انگلیسی و آفریقایی و برزیلی تا نوع هندی اش که تازه کشف شده است، همه شان یک منظور دارند؛ آنها قاصدان مرگ و ناخوشی هستند.
اهالی فرهنگ و هنر هم مثل آدمهای دیگر از این به واقع بلا دور نبوده اند و مرگ را از طریق این ویروس در آغوش کشیده اند؛ برای همین در همه دنیا بعضی هنرمندان و اهالی قلم، کاروزندگی خودشان را وقف این موضوع کرده اند که سطح آگاهی مردم را درمورد این بیماری بالا ببرند.
یکی از این هنرمندان «کوین کالاگر»، کارتونیست مشهور و پرمخاطب هفته نامه اکونومیست، است. او از طریق رسانه معروف و پربازدیدی که دراختیار دارد، برای اطلاع رسانی و نقد تفکرات و اقدامات مربوط به این بیماری تلاش کرده است، تاجایی که این سومین بار است که درمورد او و کارهایش مینویسم. کالاگر این بار هم زمان به دو موضوع میپردازد؛ اول اینکه تعطیلات بهاره در آن سوی جهان هم مرسوم است و درست مثل سیزده بدر خودمان، یک عده آدم به کوه و بیابان میروند و بهار را آنجا با هم قسمت میکنند؛ رسمی شاد و سرخوشانه که در همه جای دنیا به شکلهای متفاوت، به جا آورده میشود و روح آدم را جلا میدهد، ولی همین رسم خوشایند هم در روزگار همه گیری کرونا، نتیجه اش چندان شادی آور و خوشایند نیست.
کالاگر در کارتونی سه مرحلهای یا به قول معروف کمیک استریپ، روایتی را تعریف میکند که در آخرین مرحله این کارتون معنی خیلی چیزها به صورتی ساده توضیح داده میشود. در مرحله اول، ماشین زردرنگی که پر از آدم بزرگ هاست، درحال نزدیک شدن به محل گذراندن تعطیلات بهاره است، درحالی که پشت ماشین، یک عبارت تبلیغی درشت نوشته شده است: «اتوبوس گردشگری خندان» و زیرش با خطی ریزتر توضیح داده است که این اتوبوس، دانش آموزان را مجانی جابه جا میکند. در مرحله دوم به محل برگزاری مراسم رسیده است و سرنشینان درحال دویدن به سمت فوج آدمهایی هستند که در محل حضور دارند، درحالی که از دانش آموزان خبری نیست و فقط آدمهای بالغ هستند که سرنشینان ماشینند. در مرحله آخر، فرشته مرگ را میبینیم که با کلهای به شکل جمجمه همیشه خندان آدم، پشت فرمان نشسته است و جلوی ماشین هم همان جمله تکرار شده است؛ «خندان».
کارتونیست با طنز تلخش، ما را به یاد مرگ و جمجمه آدمها که به شکل طبیعی و به خاطر فرم دندان ها، همیشه درحال خندیدن است، میاندازد. ولی مطلب دومی که هنرمند به آن پرداخته است، قدری مهمتر به نظر میرسد. ازآنجایی که او فقط آدم بزرگها را در ماشین مخصوص دانش آموزان ترسیم کرده است و خبری از کودکان نیست، میخواهد سوالی را مطرح کند؛ آیا فرهنگ سازی درمورد مرگبار بودن این بیماری و توصیه به خانه ماندن، تا امروز کارساز بوده است؟ آدمها به چه اندازه دیگر باید بمیرند تا درک کنند که باید این زنجیره انتقال را قطع کنند؟ در آخر اینکه درک باید از آدمهای بالغ به کودکان نشت کند یا برعکس؟ کالاگر یک جواب سرراست به همه این سوالات میدهد؛ «خنده فرشته مرگ» که پیروزمندانه فرمان را چسبیده است.
برای خواندن درباره کارتونهای دیگر روی تصویر زیر کلیک کنید
جعبه کارتونها